جدول جو
جدول جو

معنی نکته چین - جستجوی لغت در جدول جو

نکته چین
(پَ)
آنکه خجک و نقطه می گذارد، آنکه اعتراض می کند. (ناظم الاطباء) ، ناقد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ته چین
تصویر ته چین
غذایی که از گوشت، ماست، زعفران، تخم مرغ، ادویه و امثال آنکه بین لایه های پلو قرار می دهند، تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لته چین
تصویر لته چین
کسی که لته ها را از میان کوچه ها و خاکروبه ها جمع کند، لته برچین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکته گیر
تصویر نکته گیر
ایرادگیر، اعتراض کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکته دان
تصویر نکته دان
شخص زیرک و بافراست که خوب و بد را تمیز بدهد، نکته شناس
فرهنگ فارسی عمید
(نُ تَ / تِ)
نقد. (یادداشت مؤلف). عمل نکته چین. رجوع به نکته چین شود.
- نکته چینی کردن، نقد کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
منتخب. دست چین. برگزیده. خیاره. گل چین. (یادداشت مؤلف).
- یکه چین کردن، دست چین کردن. خیاره کردن. گل چین کردن. برگزیدن میوه گاه چیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(حِ مَ پَرْ وَ)
آنکه ژنده از میان کوچه ها و راهها برچیند. ژنده چین
لغت نامه دهخدا
(فَ)
کسی که دارای تمیز باشد و خوب و بد را از هم جدا کند و بافراست باشد. (ناظم الاطباء). آنکه نکته های باریک و لطیف داند و درک کند. (فرهنگ فارسی معین). که درک کنایه و ایما و اشاره کند:
ملک باراستی باید ملک با داد و دین شاید
ملک باید که اندر هر طریقی نکته دان باشد.
فرخی.
به گاه هجو مرا فحش گفتن آیین نیست
که همچو من به ادب کلک نکته دان من است.
خاقانی.
زآن یار دلنوازم شکری است با شکایت
گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت.
حافظ.
بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست
یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش.
حافظ.
گفتم به نقطۀ دهنت خود که برد راه
گفت این حکایتی است که بانکته دان کنند.
حافظ.
اگر روی سخن در نکته دانی است
زبان رمز و ایما خوش نشانی است.
وحشی
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ)
عیب گیر. (آنندراج). اعتراض کننده. (ناظم الاطباء). ایرادگیرنده. معترض. (فرهنگ فارسی معین). خرده گیر. ناقد. نقاد:
نکته گیری به کار نکته شگفت
بر حدیثی هزار نکته گرفت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نُ / نِ / نَ)
آنکه اعتراض می کند و ایراد می گیرد. (ناظم الاطباء). رجوع به نکته گیر شود، که دقایق و نکات و ریزه کاری های کاری یا سخنی را درمی یابد
لغت نامه دهخدا
تصویری از نکته دان
تصویر نکته دان
شخص زیرک و با فراست که خوب و بد را تشخیص دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکته گیر
تصویر نکته گیر
ایراد گیرنده معترض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقطه چین
تصویر نقطه چین
دیلچین خط یا سطحی که از نقطه های متعدد تشکیل شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لته چین
تصویر لته چین
کسی که لته و ژنده را از کوچه ها و راهها بردارد ژنده چین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ته چین
تصویر ته چین
پلویی که در میان آن قطعات بزرگ گوشت نهاده و پخته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکته بین
تصویر نکته بین
آنکه دقایق و نکات و ریزه کاریهای کاری یا سخنی را در مییابد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقطه چین
تصویر نقطه چین
خط یا سطحی که از نقطه های متعدد تشکیل شده
فرهنگ فارسی معین
((تَ))
خوارکی از پلو که در میان آن تکه های بزرگ گوشت یا مرغ نهاده و پخته باشند
فرهنگ فارسی معین
خرده گیر، منتقد، ناقد، نقاد، نکته سنج
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باهوش، ظریف، نکته سنج، نکته سنج
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باریک بینی، دقت، نکته گیری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باریک بین، دقیق، نکته دان، نکته سنج
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فاضل نما، نقطه چین
دیکشنری اردو به فارسی