کسی که دارای تمیز باشد و خوب و بد را از هم جدا کند و بافراست باشد. (ناظم الاطباء). آنکه نکته های باریک و لطیف داند و درک کند. (فرهنگ فارسی معین). که درک کنایه و ایما و اشاره کند: ملک باراستی باید ملک با داد و دین شاید ملک باید که اندر هر طریقی نکته دان باشد. فرخی. به گاه هجو مرا فحش گفتن آیین نیست که همچو من به ادب کلک نکته دان من است. خاقانی. زآن یار دلنوازم شکری است با شکایت گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت. حافظ. بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش. حافظ. گفتم به نقطۀ دهنت خود که برد راه گفت این حکایتی است که بانکته دان کنند. حافظ. اگر روی سخن در نکته دانی است زبان رمز و ایما خوش نشانی است. وحشی
کسی که دارای تمیز باشد و خوب و بد را از هم جدا کند و بافراست باشد. (ناظم الاطباء). آنکه نکته های باریک و لطیف داند و درک کند. (فرهنگ فارسی معین). که درک کنایه و ایما و اشاره کند: ملک باراستی باید ملک با داد و دین شاید ملک باید که اندر هر طریقی نکته دان باشد. فرخی. به گاه هجو مرا فحش گفتن آیین نیست که همچو من به ادب کلک نکته دان من است. خاقانی. زآن یار دلنوازم شکری است با شکایت گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت. حافظ. بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش. حافظ. گفتم به نقطۀ دهنت خود که برد راه گفت این حکایتی است که بانکته دان کنند. حافظ. اگر روی سخن در نکته دانی است زبان رمز و ایما خوش نشانی است. وحشی
عیب گیر. (آنندراج). اعتراض کننده. (ناظم الاطباء). ایرادگیرنده. معترض. (فرهنگ فارسی معین). خرده گیر. ناقد. نقاد: نکته گیری به کار نکته شگفت بر حدیثی هزار نکته گرفت. نظامی
عیب گیر. (آنندراج). اعتراض کننده. (ناظم الاطباء). ایرادگیرنده. معترض. (فرهنگ فارسی معین). خرده گیر. ناقد. نقاد: نکته گیری به کار نکته شگفت بر حدیثی هزار نکته گرفت. نظامی